هرزه کوچولوی ضعیف[p5]
از زبان نویسنده
نصفه شب شد و همه رفتن به خونه هاشون میتسویا و ا/ت رفتن اتاق خودشون که یکی از افراد کارگاه به میتسویا زنگ زد و گفت یکی از مشتری های مهمشون اومده کارگاه و با اون کار داره میتسویا با عجله حاضر شد
میتسویا:ا/ت یه کاری برام تو کارگاه پیش اومده میرم اونو که حلش کردم برمیگردم اگه خسته ای بخواب چون ممکنه کارم طول بکشه
ا/ت: باشه
و اینطوری میشه که میتسویا میره
ا/ت رو تخت دراز میکشه که یهو در اتاق باز میشه
مایکی وارد اتاق میشه..
ا/ت:م..مایکی تویی کارم داشتی؟
مایکی:اره
مایکی دست ا/ت محکم میگیره و میچسبونتش به دیوار
ا/ت:م..مایکیییی چی..چیکار داری میکنی دردم گرفت(استرس هم زمان خجالت)
مایکی:با جدیت فکر کردی چه خری هستی هااا؟💢(داد)
ا/ت:منظورتو نمیفهمم(ترسیدننن)
مایکی:خفه به چه جرعتی دوست دختر میتسویا شدی ها؟
ا/ت خب مشکلش چیهه
مایکی:گفتم خفههه (داد) اینجا فقط من سوال میپرسم
مگه نمیدونی که این خونه و حتی هرچیزی که تو خونه هست مال منه؟ که توعم شامل میشی هرزه کوچولو
فعلا امشب باهات کاری ندارم اما فقط کافیه که ی کلمه از امشب و به میتسویا بگی اونوقت خودت میفهمی که چه بلایی سرت میارم
ا/ت:(گریه کردن)
از زبان نویسنده
مایکی ا/ت و ول میکنه و از اتاق میره بیرون و در اتاقو محکم بهم میکوبه ا/ت این کار مایکیو واقعا درک نمیکنه و فقط گریه میکنه که خوابش میبره...
صبح روز بعد
میتسویا: خانم کوچولو نمیخوای بیدار شی؟ (ناز کردن موهای ا/ت)
ا/ت چشاشو باز میکنه و با دیدن میتسویا محکم بغلش میکنه..
میتسویا:ا/ت داری خفم میکنی 😂
ا/ت:دلم برات تنگ شده بود(ناراحتیییی)
میتسویا:ب..باشه الان که اینجام بیا بریم صبحونه بخوریم
و میرن صبحونه بخورن
بعد خوردن صبحونه ا/ت و میتسویا میرن بیرون که دور بزنن
نکته ا/ت راجب دیشب به میتسویا حرفی نمیزنه (بخاطر ترس از مایکی)
ویو ویلا
مایکی دست راستش یعنی سانزو رو صدا میکنه
مایکی:سانزو
سانزو:بله رئیس
مایکی:یه ماموریت دارم برات
میخام برای میتسویا تو خارج کشور یکار بزرگ ترتیب بدی که حقوقش زیاد باشه که یمدت از ژاپن دور بشه هر چه سریع تر اوکیش کن
سانزو:چشم رئیس همین امروز حلش میکنم ...
پارت بعدیو بعد میذارم اما نمیدونم کِی خسته شدممممم😂✨
نصفه شب شد و همه رفتن به خونه هاشون میتسویا و ا/ت رفتن اتاق خودشون که یکی از افراد کارگاه به میتسویا زنگ زد و گفت یکی از مشتری های مهمشون اومده کارگاه و با اون کار داره میتسویا با عجله حاضر شد
میتسویا:ا/ت یه کاری برام تو کارگاه پیش اومده میرم اونو که حلش کردم برمیگردم اگه خسته ای بخواب چون ممکنه کارم طول بکشه
ا/ت: باشه
و اینطوری میشه که میتسویا میره
ا/ت رو تخت دراز میکشه که یهو در اتاق باز میشه
مایکی وارد اتاق میشه..
ا/ت:م..مایکی تویی کارم داشتی؟
مایکی:اره
مایکی دست ا/ت محکم میگیره و میچسبونتش به دیوار
ا/ت:م..مایکیییی چی..چیکار داری میکنی دردم گرفت(استرس هم زمان خجالت)
مایکی:با جدیت فکر کردی چه خری هستی هااا؟💢(داد)
ا/ت:منظورتو نمیفهمم(ترسیدننن)
مایکی:خفه به چه جرعتی دوست دختر میتسویا شدی ها؟
ا/ت خب مشکلش چیهه
مایکی:گفتم خفههه (داد) اینجا فقط من سوال میپرسم
مگه نمیدونی که این خونه و حتی هرچیزی که تو خونه هست مال منه؟ که توعم شامل میشی هرزه کوچولو
فعلا امشب باهات کاری ندارم اما فقط کافیه که ی کلمه از امشب و به میتسویا بگی اونوقت خودت میفهمی که چه بلایی سرت میارم
ا/ت:(گریه کردن)
از زبان نویسنده
مایکی ا/ت و ول میکنه و از اتاق میره بیرون و در اتاقو محکم بهم میکوبه ا/ت این کار مایکیو واقعا درک نمیکنه و فقط گریه میکنه که خوابش میبره...
صبح روز بعد
میتسویا: خانم کوچولو نمیخوای بیدار شی؟ (ناز کردن موهای ا/ت)
ا/ت چشاشو باز میکنه و با دیدن میتسویا محکم بغلش میکنه..
میتسویا:ا/ت داری خفم میکنی 😂
ا/ت:دلم برات تنگ شده بود(ناراحتیییی)
میتسویا:ب..باشه الان که اینجام بیا بریم صبحونه بخوریم
و میرن صبحونه بخورن
بعد خوردن صبحونه ا/ت و میتسویا میرن بیرون که دور بزنن
نکته ا/ت راجب دیشب به میتسویا حرفی نمیزنه (بخاطر ترس از مایکی)
ویو ویلا
مایکی دست راستش یعنی سانزو رو صدا میکنه
مایکی:سانزو
سانزو:بله رئیس
مایکی:یه ماموریت دارم برات
میخام برای میتسویا تو خارج کشور یکار بزرگ ترتیب بدی که حقوقش زیاد باشه که یمدت از ژاپن دور بشه هر چه سریع تر اوکیش کن
سانزو:چشم رئیس همین امروز حلش میکنم ...
پارت بعدیو بعد میذارم اما نمیدونم کِی خسته شدممممم😂✨
۱۱.۸k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.